sanasana، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

ثنا نفسم

دلنوشته ای برای ثنا

سلام دختر نازم خیلی وقت بود برات ننوشته بودم به اندازه ستاره ها  دل نوشته دارم برات نمیدونم از کجا شروع کنم از شیرین زبونیات بگم یا از رفتارای قشنگت که بعضی وقتا تعجب میکنم دختر دوساله این کارا رابکنه من که تا تو بیدار باشی نمتونم دست به تبلت بزنم میای میشینی کنارم میگی مامان چی چی میبینی بعد هم تبلت رو از من میگیری دیگه خودکفا شدی میری توی گالری عکس میبینی فیلمای خودتو میبینی گاهی اوقاتم لالایی های تصویری رو میبینی برای خودت بازی میاری جایی هم که گیر میکنی میگی مامان این چه جوری میشه اونوقت من برات درستش میکنم وتو دوباره سرت بند میشه نمیدونم اخه بچه دوساله وقت این کاراشه !خشگل مامان از زبونت شیرینت چی بگم که هم دوست دارن حرف زدنتو بشنو...
22 مرداد 1393

تولدت مبارک گلم

دختر کوچولوی من سلام شب چادر سیاهشو سرش کرده و ماه وستاره ها تزعینش کردن تا سیاهی اسمون دل ما رو نگیره و تو اروم وزیبا به خواب ناز فرو رفتی تا فرشته ها همبازی تودر خوابت باشن . امروز چهاردهم تیرماهه و تو نه روزه که دو ساله شدی اره عزیزم دو ساله که با حضورت زندگی ما رو شیرین کردی .در این دو سال هر روز بزرگ شدنتو شاهد بودیم از وقتی چشمای نازتو به این دنیا باز کردی هر روز تجربه جدیدی به اسم زندگی داشتی همه چیز برایت جدید و باورنکردنی بود اخه این دنیا با دنیای کوچکی که ازش اومده بودی خیلی فرق میکرد می دونم عزیز دلم برای اینکه خودتو با دنیای جدید وفق بدی اذیت شدی اما حالا که خانومی شدی در این دنیا حکومت میکنی تو شدی ملکه وجود ما عزیزت...
13 تير 1393

بدون عنوان

کوچولوی ناناز من کوچولوی ناناز من می خوام برات قصه بگم قصه یه فرشته کوچولو که توی اسمونا زندگی می کرد یه روز خدا بهش یه ماموریت داد که بیاد روی زمین بشه عزیز مامان وبابا روح ببخشه به زندگیشون هدف بده به راهشون اون فرشته کوچولو اسمش شد ثنا حالا دوساله که روی زمینه بهشتو برای مامان وبابا اورده اوایلش مامان وبابا بلد نبودن با این فرشته کوچولو چه طوری رفتار کنن اخه اونم از عالم دیگه ای اومده بود همه چیز براش جدید وسخت بود نمی تونست حرف بزنه و خواستشو بگه واسه همین همش گریه می کرد یکی می گفت گشنشه یکی میگفته دلش درد می کنه یکی می گفت خوابش میاد خلاصه به مرور زمان مامان معنی گریه هاشوفهمید وتونست بفهمه که چه موقع گرسنشه چه موقع خوابش میاد و.........
28 خرداد 1393

شیرین زبون کوچولو

به نام خدا ,خدایی که یک دنیا رو در وجود انسان قرار داد خدایی که هرروز از زندگی تو را معجزه ای برای ما قرار داد .هرروز که میگذره بزرگتر وکامل تر میشی شیرین وبانمک تر میشی هروقت به چهره قشنگت نگاه میکنم شکر خدا رو به جا می اورم که تو را به ما هدیه داد .خیلی شیرین شدی دیگه قشنگ حرف میزنی هرچی که ما میگیم تکرار میکنی بعضی جمله ها برات سخته ولی سعی میکنی کامل ادا کنی بابا داره بهت انگلیسی یاد میده ilove youرو قشنگ میگی وقتی ازت میپرسیم are you okمیگیyesاسمتو هم که میپرسیم میگی ثنا خلاصه دختر نازم برای خودش خانومی شده راستی تو کارای خونه هم کمکم میدی وقتی میبینی کاری میکنیم میگی کمک بدم؟امروز توی باغ باباجان به مامان جان در چیدن البالو کمک کردی ی...
28 خرداد 1393

بدون عنوان

عروسک ناز من اینجا تازه از حمام امده بودی هشت ماه بیشتر نداشتی نمیدونم چرا بعد از دوسه ماهگیت از حمام کردن میترسیدی از اون وقتی که میبردیمت توی حمام جیغ میکشیدی تا وقتی که بیرونت می اوردیم ولی وقتی حمام میکردی سرحال میشدی مثل یه فرشته ناز میشدی تا بالاخره عید امسال معجزه شدو تو از حمام کردن دیگه نترسیدی مثل یه دختر خوب تو حمام اب بازی میکنی واجازه میدی بشورمت دیگه حمام بردنت یه کابوس نیست خیلی وقتا خودت میگی بریم حمام .خدا رو شکر میکنم که ترست ریخت واز حمام کردن لذت میبری عسل مامان .:-*:-*:-* ...
18 خرداد 1393

گل باغ زندگی

دختر نازم صبحا که از خواب پا میشی چشمای کوچولوتو با دستات میمالی ومیگی بریم باغ باباجون پیش توتوها اردک ببینم . گوشی تلفونو بر میداری وبه مامان جان زنگ میزنی که با باباجان بیان دنبالت بری باغ یه مدت که می خواستم از شیر بگیرمت با مامان جان وبابا جان هر روز میرفتی باغ عادت کردی دیگه عزیزم حالا هم هروقت باباجان میاد در خونه میدویی تو بغلش ومیگی بریم باغ.  ...
18 خرداد 1393

نازدونه من

الهی مامان فدای اون چشمای خوشگلت بشه این جور معصومانه نگاه میکنی تو دنیای مامان وبابایی نبینیم روزی رو که غم توی این چشمای خوشگلت بشینه ارزو میکنم لبخند از اون لبای نازت محو نشه گل من ...
11 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثنا نفسم می باشد