گل باغ زندگی
دختر نازم صبحا که از خواب پا میشی چشمای کوچولوتو با دستات میمالی ومیگی بریم باغ باباجون پیش توتوها اردک ببینم . گوشی تلفونو بر میداری وبه مامان جان زنگ میزنی که با باباجان بیان دنبالت بری باغ یه مدت که می خواستم از شیر بگیرمت با مامان جان وبابا جان هر روز میرفتی باغ عادت کردی دیگه عزیزم حالا هم هروقت باباجان میاد در خونه میدویی تو بغلش ومیگی بریم باغ.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی